![داستان های جالب و تاثیر گذار داستان های جالب و تاثیر گذار](http://s5.picofile.com/file/8170386034/khn3.jpg)
داستان دختر نابینا
دختری در همسایگیم بود ، هر روز صبح هنگام خروج از خانه اش دستش را به درب منزل من میکشید و مرا بیدار میکرد و میرفت !
در ذهنم هزاران اندیشه جان میگرفت ، روزی تصمیم گرفتم از او بخواهم که دیگر مرا از خواب ناز بیدار نکند ؛ منتظر ماندم ، صدای قدم هایش که آمد درب خانه ام را گشودم و خیره ماندم چون هرگز نفهمیده بودم که او نابیناست…